سلام

دلم تنگ شده.خیلی زیاد.میگن قدر لحظاتی که دارید زندگی میکنید را بدانید شاید در اینده دلتون براش تنگ شد.

من اینجوری ام؛ دلم برای گذشته ها تنگ شده.برای اینکه کنار خانوادم بنشینم.

برای اینکه بهشون نگاه کنم باهاشون بلندبلند بخندم

روزها دنبال کار توی خیابان های تهران نظاره گر شلوغی ها هستم و بقیه نظاره گر تنهایی هام.

بعد از شب یلدا پیشش نرفتم

امشب قرار گذاشتیم از همدیگه جدا بشیم و به آخر خط رسیده ایم

میگه من پشیمانم ؛ یا میگه دانشگاه و هدف هام توی زندگیم خیلی مهمتر از تو هستند

هیچ راه فراری ندارم؛ نه به جلو و نه به عقب

ماه های اول مادرم هر روز بهم زنگ میزد.الان هفته ای یک بار هم زنگ نمیزند.شاید اونم از من دل کنده.

بابام که

انگار همین جا ،کنج این اتاق تاریک ،روی تختی که هزاران بار پهلو به پهلو شده ام؛ روزگارم قفل شده است

دست درد امانم را بریده.داروخانه گفت برای اعصاب است و باید دکتر بری.نمیداند که دکتر رفتن پول میخواهدولی من با چفیه کربلا رفتنم محکم بسته امخوب میشود

از لحظاتی که کنار خانواده ات هستی لذت ببر

در هوایی که پدر و مادرت نفس میکشند نفس بزن و قدر لحظاتی که به چشم نمی آیند را بدان

کاش هیچوقت تیر نود و هفت نمیشد.

امتحان سختی است که جانم را میگیرد

#حال_بد


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روح سرگردان مدرسه ی شاداب کتاب گویا شمیم کامپیوتر مدرس ریاضیات - دانشگاه صنعتی خواجه نصیرالدین طوسی فیلم و سریال دل نگار ویزای توریستی کانادا و اخذ ویزای شینگن بهترین های وب فارسی قاب چوبی